يکجاي در سيزن اول کالیفرنیکیشن هنک مودی آمده سر صحنه فيلمبرداي فيلمي که دارند از کتابش ميسازند ، از فيلم راضي نيست ، در واقع فکر ميکند رسمن دارند يک تيکه آشغال از کتابش میسازند ، که اصلن انگار یک فیلمنامه دیگر را براشتهاند در قالب کتاب او گذاشتهاند.
آقاي مودي با اعتراض به کارگردان ميگويد که دارد فيلمش را خراب ميکند، که ناگهان نداي از زمين آمد که اين فيلم من است آن کتاب تو.
حالا اينها را گفتم که چي؟
خواستم بگويم قيافه مارکز بعد از ديدن فيلم عشق سالهاي وبا ديدن داشته.
پینوشت: داشتم فکر میکردم کاش کتابها را فیلم نکنند ، کاش تصورات آدم را از کتابهایش خراب نکنند ، هر کسی روایت خودش را از کتابهایش داشته باشد ، که اصلن آنچه ما در خشتِ خام میبینیم شما عمرن در آینه هم نمیبینید!!
پینوشت: داشتم فکر میکردم کاش کتابها را فیلم نکنند ، کاش تصورات آدم را از کتابهایش خراب نکنند ، هر کسی روایت خودش را از کتابهایش داشته باشد ، که اصلن آنچه ما در خشتِ خام میبینیم شما عمرن در آینه هم نمیبینید!!
پينوشت بعدی: آقاي هنک مودي اعتقاد داشت نويسنده وقتي تن پرور ميشود شروع ميکند به وبلاگ نويسي!
پینوشت آخر: اجالتن همین.