۱۳۹۱/۱۰/۱۰

از خُرده گلایه‌ها



کلن یجور ناجوری نسبت به این آدما‌هایی (99%هم تین‌ایج‌های مونث‌ند) که میگن خسته‌م (از لحاظ روحی البت) آلرژی دارم، بعد این واژه میشه براشون ملکه یجورایی تو هر موردِ‌ بی موردی هم ازش استفاده می‌کنند و انتظار ترحُم هم داردن از آدم ،  یعنی که چی ، مثلن آلان باید  چیکار کرد برای شماها ، دخترم اون بنده خدا با هیکل به اون گنده‌گی (فیلم معرکه "مسیر‌سبز" رو که یادتون هست!) یه چیزی گفت شما چرا تا طَقی به طُوقی می‌خوره هی این دیالوگ رو پَرپَر می‌کنید!!!ا




۱۳۹۱/۱۰/۰۴

جام مقدس

آه سِر لنسِلوت مغموم من ، چی کشیدی تو پسر ، یک عمر از این قصه به اون قصه تو رو فرستادن دنبال جام مقدس که آخرش هم کاشف به عمل اومد که اصن همچین جامی وجود نداره این رو من نمیگم ها این رو آقای  دن براون گفت(کتاب کُد داوینچی رو که انشالا خوندید) ، آخرش هم که سرت بی کلاه موند- ازلحاظ قضیه گونویر- و تو موندی حوضت ، چی کشیدی تو پسر!!!!ا

۱۳۹۱/۰۴/۳۱




...یکی بايد زمستون رو به خاطرش مي سپُرد ، سرماي طولاني براي مدت طولاني

۱۳۹۱/۰۴/۱۳

دروغ چرا تا قبر آ آ آ !


راستش من برايم هيچ مهم نيست که چرا افاغنه را به فلان استان راه نميدهند يا به فلان کوه و بيسار جا! اما اين ديگر  انصاف نيست ،اصلن انساني نيست ; «منع فروش مواد غذایی به اتباع غیر مجاز»
امروز در خبرها اين را شنيدم و فکر کردم که تاريخ ما يک نسل کشي کم داشت،باشد که تاريخ يادش بماند.

۱۳۹۱/۰۳/۱۸

امان از دست شما انسان هاي فاني

اين سرخپوستی که شما نميشناسيد امروز بيخود با جهت خوشحال است، امروز صبح که آمد روي زمين و شما انسان هاي فاني را ديد ، روز و روزمرگي شما را ديد ، فهميد چيز زيادي از دست نداده بس که شما شلوغيد سرسام گرفت و با قلبي ناآرام و روحي مطمئن برگشت به بالاي کوه هميشه سبز خودش.

۱۳۹۱/۰۳/۱۲

صبح جمعه

تو فکر کن به صبح جمعه اي که نشسته باشي براي بار چندم بوف کور صادق خان هدايت را بخواني و هي به اين فکر کني که ; در زنگي زخمهايي هست که مثل خوره روح آدم را ميخورد...
تو فکر کن که چه جمعه اي بشود آن جمعه..

۱۳۹۱/۰۳/۰۵

فراموشي

اين ميثم ما هم موجود منحصر به فرديست در نوع خود،اعتقاد دارد به اينکه نوشتن در اينجا درست مثله حافظه همين ماهي قرمز خودمان است که به زحمت تا هفت ثانيه پيش را بياد مياورد ، حق با ميثم است ، افکار عمومي حافظه ضعيفي دارند،اما يادتان باشد يک روز خرفهمش کنيم که گاهي نوشته براي فراموش شدن نوشته شده ،آدمست ديگر دوست دارد گاهي نصف خودش ديگر نباشد..

۱۳۹۱/۰۲/۲۵

بوي بهار

امسال براي اولين بار بهار رو تجربه کردم،هيچ جا انگار بهار نداشت وقتي اينجا رو ديدم ،ميخوام بگم من يه لاله واژگون ديدم وسط سنگها همين براي من کافي بود که بهارم رو بسازد.

۱۳۹۱/۰۱/۱۷

سفىد



حالا هى آقاى نامجو بىاد بگوىد عشق اول خاطره ست و عشق بعدى همواره فاجعه, تو کت (به فتحه ک البته) من که نمىره, ىکى نىست بگه پسرجان دراى به سى  سالگىت نزدىک مىشى حواست هست به موهاى سفىدى که اىنروزها از توى آىىنه جلوى تو رژه مىروند خبر دارى پسر جان...

۱۳۹۱/۰۱/۱۴


آمده ام بگوىم انبار شدن ناگفته ها مصىبتىست براى خود,اىنکه بخواهى مومن بمانى به اىنکه مىگوىند ؛ حرفهاىى هست براى نگفتن حرفهاى  که... مبارزه طاقت فرساى است براى خود.

۱۳۹۱/۰۱/۱۳

براى تمام نداشته هاىم شعر گفته ام از جنس آب و آىىنه, کاش نقاش مىشدم , شاید روزگارم اىن نبود اگر رنگ تورا مىشناختم.

۱۳۹۰/۱۲/۲۵

....و تو انگار کن که من سالها دويده ام براي نرسيدن براي تمام شدن