۱۳۸۶/۱۰/۰۴

قربانی




احتمالا یا شاید ناگزیر ، در زندگی لحظه ای می رسد که دیگر هیچ چیز خوب
نیست ، دیگر هیچ چیز مطلوب نیست . در هر حال ، مهم نیست این بد حالی چطور
به وجود آمده . ناگهان به نظر می رسد سر رشته ی زندگی از اختیار ما خارج شده است
در این هنگام ، وسوسه ی بزرگه ایفای نقش قربانی و متهم کردن دیگران ، والدین ، فرزندان
و حتی حاکمیت پیش می آید . به خود می گوییم قاعدتا" کسی نباید به خودی خود خوشحال
یا بد حال شود. در این وضعیت غم انگیز ، دیگران هم حتما" نقشی دارند
باور دارم با نگاه به درون ، وادار می شویم این تصویر را وارانه کنیم و ببینیم چقدر
قربانی هستیم ، اما قربانی خودمان . می بینیم خودمانیم که دیوارهای زندانمان را ساخته ایم
و بر ما آشکار می شود که تا چه حد به زندگی خود پشت کرده ایم . خلاصه ، با نادانی خود
درباره ی آنچه هستیم ، مواجه می شویم