۱۳۸۵/۰۴/۳۱

دنیا کافی نیست



در جواني روياهايم باز عوض شد:؟
مي خواستم دانشگاهي را که به هيچ درد نمي خورد ، ترک کنم
تمام دنيا را با جوان هاي هم سن سالم زير پا بگذارم ، به زن هاي
زيادي عشق بورزم ، هرگز ازدواج نکنم ، با کسي زندگي کنم که
سر از پا نشناخته عاشقم باشد ، کتاب بنويسم ، دوستانم به من حسادت
کنند ، ماشين کروکي داشته باشم ، سرانجام بچه دار بشوم ( اما ديگر
اولويت نداشت ) ، اسرار زندگي را کشف کنم ، از خردمنداني که در
تبت زندگي مي کنند ، درس بگيرم . در جواني با شدت و شادي مفرط
جنونم را تجربه مي کردم.به خودم قول مي دادم هرگز بخشي از ((نظام))نشوم
و آتش مقدس طغيانمان را به چهار گوشه ي زمين بگسترانيم
paulo coelho : o zahir
لبخند زدي و آسمان آبي شد شبهاي قشنگ مهرمهتابي شد پروانه پس از
تولد زيبايت تا آخر عمر غرق بي تابي شد