۱۳۸۴/۱۰/۰۴

دو خدا وجود دارد


  1. دو خدا وجود دارد . خدای که استادان دانشگاه درباره او
    به ما می آموزند ، و خدای که خود به ما می آموزد
    خدایی که مردم همیشه در باره اش صحبت می کنند ، و
    خدایی که خود با ما سخن می گوید . خدایی که هراسیدن
    از او را آموخته ایم ، و خدایی که از عطوفت با ما سخن
    می گوید
    دو خدا وجود دارد . خدایی که در بلنداست ، و خدایی که
    در زندگی روزمرهء ما حضور دارد . خدایی که از ما
    می طلبد ، و خدایی که قرض های ما را می بخشد . خدایی
    که ما را با آتش دوزخ تهدید می کند ، و خدایی که بهترین
    راه را نشان ما میدهد
    دو خدا وجود دارد . خدایی که ما را زیر بار گناهان مان
    خرد می کند ، وخدایی که با عشق خویش ما را آزاد می کند

    paulo coelho:maktub

۱۳۸۴/۰۷/۲۲

سفر


وقتی سفرمی کنی ، کاملا عملی ، باززایش را تجربه
می کنی . با شرایط کاملا تازه ای روبه رو می شوی
روز آهسته تر می گذرد ،و در بیشتر موارد ، حتی زبان
زبان مردم آن محل را نمی فهمی . درست مثل کودکی
که تازه متولد شده . به این ترتیب ، به چیزی که در
اطرافت می گذرد ، اهمیت بیشتری می دهی ، چون بقای
تو به آن بستگی دارد . بیشتر در دسترس دیگران قرار
می گیری ، چون ممکن است بتوانند در شرایط دشوار
یاری ات کنند . هر لطف کوچکی را با شوق زیاد
می پذ یری ، انگار دوراه ای است که تمام زندگی به
یادت می ماند . در این موقع ، از آنجا که همه چیز تازه
است ،فقط زیبایی آنها را می بینی و از زنده بودنت احساس
شادی می کنی . برای همین ، سفر ، همیشه یکی از
عینی ترین شیوه های دستیابی به روشنیدگی است . تطبیق
دادن خود با شرایط جدید و در ازای آن ، دریافت هزاران
برکت ، برکاتی که زندگی سخاوتمندانه ارزانی می کند به
آنان که می جو یندشان

paulo ceolho : o diario de um maga

۱۳۸۴/۰۷/۱۱

متولد ماه مهر

من 22 سال قبل در چنین روزی دیدی به جهان گشودم

۱۳۸۴/۰۶/۲۱

مرگ


انسان تنها موجود طبیعت است که از مرگ خود آگاه است
به این دلیل و فقط به همین دلیل ، احترام عمیقی برای نوع
بشر قایلم ، و مطمئنم که آینده اش بسیار بهتر از اکنونش خواهد
بود . مردم با اینکه میدانند که روزهاشان معدود است و همه
چیز درست زمانی که هیچ انتظارش را ندارند ، به پایان میرسد
زندگی خود را به نبردی تبدیل می کنند که سزاوار موجودی با
زندگی سرمدی است . به باور من ، ترک کارهای مهم ، فرزندان
تلاش برای نجات نام از فراموشی ، و هر آنچه که آدمها بیهودگی
می دانند ، والاترین تجلی شرافت انسان است با این وجود ، انسانها
موجوداتی شکننده هستند ،همواره می کوشند
قطعیت مرگ را از خود پنهان کنند .نمی بینند خود مرگ است که
آنان رابه انجام بهترین اعمال زندگی شان بر می انگیزد . از گام
نهادن به درون تاریکی ، ازرفتن به درون هراس شگرف ناشناخته ها
می ترسند ، و یگانه راه غلبه بر ترس را ، از یاد بردن این حقیقت
می دانند که روزگارمحدود است . نمی بینند که با آگاهی از مرگ
می توانند بسیار شجاع تر باشند و در فتوحات روزانه اشان بسیار
پیش تر بروند چون چیزی برای از دست دادن ندارند . . . چون
مرگ اجتناب نا پذیر است
paulo ceolho: o diario de um maga

۱۳۸۴/۰۵/۱۸

جشن بزرگ


اگر در حرکت باشم ، فقط راه می روم . اگر ناچار شوم بجنگم ، آن
روز نیز مانند هر روز دیگری ، برای مردن خوب است . چون نه در
گذشته زندگی می کنم و نه در آینده .تنها اکنون را دارم ، و اکنون است
که برایم جالب است . اگر بتوانی همواره در " اکنون " بمانی ، انسان
شادی خواهی بود . آن وقت می فهمی که در صحرا زندگی هست
که آسمان ستاره دارد ، و جنگجویان می جنگند ، چون این بخشی از
نوع بشر است . زندگی یک جشن است ، جشنی بزرگ ، چون همواره
در همان لحظه ای است که در آن می زی ایم ، وفقط در همان لحظه

paulo coelhe : o alquimista

۱۳۸۴/۰۵/۱۷

یک لحظه


ابراهیم بیگانگان را پذیرفت، و خدا راضی بود
الیاس بیگانگان را نپذیرفت ، و خدا راضی بود
داود به کرده های می بالید ، و خدا راضی بود
باجگیر جلو محراب از کرده های خود شرم داشت
و خدا راضی بود . یحیای تعمید دهنده به صحرا رفت
و خدا راضی بود . پولس به شهرها ی بزرگ امپراتوری
روم رفت ، وخدا راضی بود
از کجا بدانم چه چیزی خدا را خشنود می کند ؟ ؟ ؟
تلاش برای کشف دلیل وجودی ات بی فایده است . اگر
توضیحی می خواهی ، می توانی به خودت بگویی " من
روشی هستم که خدا برای تنبیه خودش یافته است ، تنبیه
خودش به خاطر اینکه در یک لحظه غفلت ، تصمیم گرفت
جهان را خلق کند "

paulo coelho : o demonio e a srta . prym

۱۳۸۴/۰۴/۰۴

روياهاي كودكانه

نبرد نيك نبردي است كه به نام روياهامان انجام ميشود
در جواني ، كه براي نخستين بار روياهامان با تمام نيرو در
درونمان منفجر ميشود ، بسيار شجاعيم ، اما هنوز جنگيدن را
نياموخته ايم . با تلاش بسيار ، جنگيدن را مي آموزيم ، اما در
آن هنگام ديگر شهامت ورود به نبرد را نداريم . پس بر عليه خود
بر مي خيزيم و نبرد را درون خود انجام مي دهيم و خود به
بد ترين دشمن خود تبديل ميشويم . مي گوييم روياهامان
كودكانه اند ، يا دشوارتر از آنند كه تحقق يابند ، يا حاصل آگاهي
ناكافي ما از زندگي اند . روياهامان را مي كشيم ، چون از جنگيدن
در نبرد نيك مي ترسيم

۱۳۸۴/۰۳/۱۲

رويا هاي نوع بشر


آسان است فهميدن اينكه همواره كسي در جهان وجود دارد كه انتظار ديگري را
مي كشد ، چه در وسط صحرا وچه در شهري بزرگ . و هنگامي كه اينان با
يكديگر برخورد مكنند و نگاه ها شان با هم تلاقي ميكند ، سراسر گذشته و
سراسر آينده اهميت خود را از دست مي دهد و تنها همان لحظه وجود خواهد
و اين ايمان باور نكردني به اينكه در زير خورشيد ، همه چيز توسط يك
دست نگاشته شده است ، همان دستي كه عشق را بر مي انگيزد ، همان دستي كه
براي هركس كه كار ميكند ، استراحت ميكند يا در زير خورشيد به جست و جوي
گنج ميرود ، روح همزادي قرار مي دهد . چون بدون آن ، رويا هاي نوع
بشر هيچ معناي نخواهد داشت.

paulo coelho: o alquimista

۱۳۸۴/۰۳/۰۸

افسانه

adamastor=غول توفان
isis=ايزد بانوي مصري
ampmstor=ملكه ي دريا
hebe=تجسم جواني در يونان باستان
pandore=نخستين زني كه به دستور زئوس خلق شد
psyche=روح شاهدختي در اساتير يونان
thetis=ايزد بانوي دريا در يونان
pomone=از الهه هاي رومي كه مراقبت ميوه ها را به عهده داشت
daphne=دختر زمين و رودخانه
clythie=دختري عاشق خورشيد ، كه به شكل گل آفتاب گردان در آمد
galatee=از ايزد بانو هاي درياي
arethuse=از دختران خداي رودخانه
mercuty=خداي رومي ، معادل هرمس يوناني
اينها متعلق به من نيستprince_achilles_alb@yahoo.com&mr_mohammad_alb@yahoo.com

۱۳۸۴/۰۱/۰۸

خيال

خيال حقيقت مطلق را مي بيند ، _ جايي را كه گذشته ، اكنون و آينده به هم مي رسند خيال نه به واقعيت ظاهر محدود است ونه به يك مكان . همه جا ميزيد . در كانون است وارتعاش هاي تمامي حلقه هايي را احساس مي كنند كه شرق و غرب به گونه اي مجازي در آن جاي دارند . خيال ، حيات آزادي ذهن است . به جنبه هاي گوناگون هر چيز تحقق مي بخشد . . . خيال رو به تعالي ندارد : نمي خواهيم رو به تعالي داشته باشد
فقط مي خواهيم آگاه تر باشيم
دوست دارم سراسر زندگي را كه در من هست ، بزيم وهرلحظه را تا نهايتش در كنم

جبران خليل جبران

زبان نشانه ها

كراسوس ، پادشاه ليديه ، تصميم داشت به ايران حمله كند ، اما به هر حال مي خواست با يك سروش يوناني هم مشورت كند سروش گفت : در سرنوشت توست كه يك امپراتوري را نابود كني كراسوس با خوشحالي اعلام جنگ كرد . پس از دو روز نبردايراني ها ليديه را شكست دادند ، پايتخت را اشغال كردند و كراسوس را اسير گرفتند . كراسوس ، برافرخته ، پيكي به يونان فرستاد تا به سروش بگويد كه چقدر در اشتباه بوده سروش پاسخ داد : نه ، شما در اشتباه بوديد . شما يك امپراتوري عظيم را نابود كرديد : ليديه را

استاد مي گويد : زبان نشانه ها پيش روي ماست ، تا بهترين شيوه عمل را به ما بياموزد . اما ما اغلب اين نشانه ها را چنان مخدوش مي كنيم كه با تمايل شخصي ما ((تطبيق)) كنند
maktub:paulo coelhe

۱۳۸۴/۰۱/۰۳

my imortal

iam so tired of being here
من از بودن در اينجا خيلي خسته ام
suppressed by all of my childish fears
سركوب شده به وسيله ترس هاي كودكانه
if you have to leave me
و اگر تو بخواهي من را ترك كني
i wish that you would just leave
آرزو ميكنم كه واقعا من را ترك كني
because your presence still lingers here
زيرا وجود تو اينجا پرسه مي زند
and it wont leave me alone
و نمي خواهم من را در زندگي تنها بگذاري
these wounds wont seem to heal
اين زخمها نمي خواهد التيام پيدا كند
this pain is just too real
اين عذاب خيلي واقعي به نظر مي رسد
theres just too much that time cannot erase
آنجا چيز هاي زيادي وجود دارد كه گذشت زمان نمي تواند آنها را از بين ببرد
when you cried i'd wipe away all of your tears
وقتي تو گريه ميكني من تمام اشك هاي تو را پاك ميكنم
when you'd scream i'd fight away of your fears
وقتي تو فرياد مي زني من با تمام ترس هاي تو مي جنگم
and i've held your hand through all of these years
من در تمام اين سالها مي خواستم در آغوش تو باشم
but you still have all of me
اما تو آرام آرام همه وجود من شدي
you used to captivate me
تو مرا اسير كرده بودي
by your resonating light
به وسيله ي نور افشاني خود
but now i'm bound by the life you left behind
اما حالا من
وابسته به زندگ هستم كه تو پشتش را خالي كرده اي
your face it haunts my once pleasant dreams
چهره ي تو ناگهان به صورت روياهاي خوشايندي براي من تداعي مي شود
your voice it chased away all the sanity in me
صداي تو تمام هوش و حواس را از من مي گيرد
i've tried so hard to tell mysee that you're gone
من خيلي سختي كشيدم تا به خودم بگويم كه تو را از دست داده ام
and though you're still with me
و فكر ميكردم كه تو هميشه با من هستي
i've been alone all along
من در تمام اين مدت تنها بودم

my imortal:evanescence

۱۳۸۴/۰۱/۰۱

فقط همين

سال نو مبارك . . . فقط همين

۱۳۸۳/۱۰/۱۳

بدانيد



بدانيد شما بايد در راهي قدم گذاريد كه همه در آن
قدم گذاشته اند
اما كيست كه پاداش مي گيرد ؟ پس برويد . شايد كه
به آن برسيد و هر انساني كه عطش رسيدن به اسرار
و رموز را دارد با هر چيز وسوسه مي شود . آنها
تاجي فاسد بر سر ميگذارند اما ما ، پادشاهاني پاك
و منزهيم