۱۳۹۲/۰۱/۳۰

کاتبِ کتابدارِ بی‌کتاب





يک‌جاي در سيزن اول کالیفرنیکیشن هنک مودی آمده سر صحنه فيلمبرداي فيلمي که دارند از کتابش مي‌سازند ، از فيلم راضي نيست ، در واقع فکر ميکند رسمن دارند يک تيکه آشغال از کتابش می‌سازند ، که اصلن انگار یک فیلمنامه دیگر را براشته‌اند در قالب کتاب او گذاشته‌اند.
آقاي مودي با اعتراض به کارگردان مي‌گويد که دارد فيلمش را خراب ميکند، که ناگهان نداي از زمين آمد که اين فيلم من است آن کتاب تو.
حالا اينها را گفتم که چي؟
خواستم بگويم قيافه مارکز بعد از ديدن فيلم عشق سالهاي وبا ديدن داشته.

پی‌نوشت: داشتم فکر میکردم کاش کتاب‌ها را فیلم نکنند ، کاش تصورات آدم را از کتاب‌هایش خراب نکنند ، هر کسی روایت خودش را از کتابهایش داشته باشد ، که اصلن آنچه ما در خشتِ خام می‌بینیم شما عمرن در آینه هم نمی‌بینید!!

پي‌نوشت بعدی: آقاي هنک مودي اعتقاد داشت نويسنده وقتي تن پرور مي‌شود شروع ميکند به وبلاگ نويسي!

پی‌نوشت آخر:  اجالتن همین.

۲ نظر:

Unknown گفت...

پای یکی از پست های من نوشته بودید داری پیر میشی دختر جان / خیلی بالا و پایینش کردم که چرا مثلا پیر بعد همین شد که کلی مدت طول کشید که بیایم اینجا چیزی بنویسم ایمیلی کنار صفحه نبود پس می ماند گزینه ی کامنت های پست اخر/ در ضمن پست هایتان به خصوص عکس و دیالوگ ها و سریال ها که انتخاب کرده اید سر ذوقم اوردند . ممنون

پ.ن: ایمیل من کنار صفحه هست.

ناتمام گفت...


البته که اولویت با خواندن کتاب است تا دیدن فیلم. تنها یک بار اول فیلم را دیدم و بعد کتابش را خواندم.آن هم شب های روشن بود که به نظرم ضرری نداشت دیدن فیلم پیش از خواندن کتاب!!!
من هنوز این عشق در زمان وبا را ندیده ام.خیلی افتضاح بود؟؟؟