۱۳۹۲/۰۵/۱۷

بهشت را به بها دهند



اون دنیا(حتمن هست دیگه!؟)همه پرونده و حساب کتاب‌هاشون تویه دستشونه و دارن از پله ها بالا میرن ، هر کی هم رفته سی خودش.فقط منم که سرِ جام موندم. یکجا نشستم و جُم نخوردم تا خود حضرتش بیاد تکلیفم رو روشن کنه. از دربون جهنم تا خود ملک مُقرب میان وساطت ، که پاشو زشته ببین همه دارن نگاهت میکنن ببین داری رُسواتر میشی،بگن آخه دردت چیه؟ بگم فقط بخودش میگم.از جام تکون نخورم،روی حرفم بمونم.زیاد منتظر بمونم اونقدر زیاد که خودش بیاد و بگه چته پسرجان چی میخوای بپرسی; بگم خداوکیلی سیب بهونه نبود؟ از اولش هم جامون اونجا نبود،بود؟
بعد.. بعد با یک نگاه عاقل اندر سفیه بگه؛ بهشت را به بها دهند پسرجان..
کلی حرف بزنیم ، اونقدری احساس صمیمیت کنم که ازش بپرسم؛
راستی حالا جدا از این حرف‌ها،اولین نفری که گفت خوندن زن حرومه کی بود؟

۳ نظر:

یعقوب جان گفت...

بعد پیر مرد چی جوابتو داد؟
نگوکه دست کشید به اون ریشهای لعنتی اش و دوباره به افق خیره شد.....

سرخپوست پاره وقت گفت...

جواب؟
لابد خیره شده به آفاق مغربی ..

ناتمام گفت...


نمی دانم چه کسی بوده. یقینن اما کسی

بوده از جماعت مردان! آن هم از نوع

نتوان بین...

بهشت را به بها می دهند نه به بهانه!

آری این چنین بود برادر...!