
در حالی که غرق در پیمان هایست که هیچکس به آنها عمل نمی کند
دیگر گریه هم نمی کند حتی دیگر اشکی برای زدودن ندارد
تنها چیزی که برایش مانده است خاطراتی با برگهای تهی است
احساس سرگردانی می کند با این حال او خواهد خواند
تا آن هنگام که همه چیز بسوزد و همه در حالیکه فریاد میکشند دروغ ها یشان را می سوزانند
رویاهایه من نیز آتش میگیرند همه این نفرت و دردی که در وجودم است همه را به حکم خشم درونم آتش خواهم زد تا همه چیز بسوزد
بی مهابا در صحنه این زندگی قدم میزنم می دانستم که هیچکس اهمیتی نمی دهد
همه آنچنان سرگرم خود هستند که هیچکس او را نمی بیند و با این حال او هنوز می خواند
تا همه چیز بسوزد ، همه چیز بسوزد و من شاهد محو شدن آن باشم
همه فریاد می کشند و دروغها همه میسوزند رویاهای من آتش می گیرند
همه این نفرت و دردی که در وجودم است همه را به حکم خشم درونم آتش خواهم زد.....تا همه چیز بسوزد
Everything Burns (Ben Moody & Anastacia)