۱۳۸۶/۰۲/۰۱

چوپان دروغگو



شاید وقتی که خیلی کوچک بودید کسی برایتان داستان بی بو و خاصیت
چوپان دروغگو را گفته باشد . چوپان دروغگو داستان پسر خیلی تنبلی بود
که الکی داد میزد : ((گرگ)) و روستاییان ساده لوح می دویدن تا نجاتش
بدهند اما میفهمیدند که تمام آن دادوبیداد ها فقط یک شوخی بوده است
اما یک بار که واقعا گرگی به پسرک حمله کرد وپسر فریاد زد : گرگگگگ
روستاییان به او توجه نکردند و گرگ پسر را خورد و خوشبختانه داستان
تمام شد . البته نتیجه اخلاقی داستان ، قاعدتا باید این باشد که آدم نباید جای
که گرگ ها همین طور آزادانه برای خودشان ول می گردند ، زندگی کند ، اما
هر کسی که این داستان را بریتان تعریف کرده است ، حتما این را هم گفته که
نتیجه ی اخلاقی اش این است که آدم نباید دروغ بگوید .این نتیجه اخلاقی
بی معنی و احمقانه است . چون هم من و هم شما میدانم که گاهی وقت ها
نه تنها دروغ گفتن خوب است ، بلکه لازم است


خودتون زحمت پیداکردن ارتباط عکس بالا با مطلب رو بکشید

۱۳۸۵/۱۲/۰۹

زمان


وقتی با کسی آشنا می شویم و به او دل می بندیم ، احساس می کنیم
زمین و زمان بر وقف مراد است . همه چیز در غروب امروز اتفاق می افتد
اگر حاصل این رویداد گریبان گیر ما شود ، دیگر رابطه ای وجود نخواهد
داشت . دیگر هیچ خاطره ای باقی نخواهد ماند ؛ نه پرواز پرندگان دریایی
نه آوای موسیقی از دور دست ونه طعم لبان او ....... چگونه ممکن است
آن همه زیبایی و لطف ناگهان محو شود ؟ عمر به تندی می گذرد . شتاب
زمان به اندازه ای است که در چند لحظه ، می تواند مردم را از بهشت
به دوزخ بفرستد

من آدم بد قولی نیستم اما خوب وقتی حرفی برایه گفتن نداشتم دلیلی برایه
آپ کردن نبود........... اصلا ترم خوبی نبود .........................؟؟؟

۱۳۸۵/۱۰/۰۸

پایان ترم



یکی از بزرگترین کابوس هایه من تویه زندگی همین امنتحانهایه پایان ترمه
وضعیت دردناکی خواهد بود اگه قبل از شروع امتحانات پیش بینی کنی که مشروط
میشی... البته یک قانون نانوشته وجود داره و اون هم اینه که " واحد خودش پاس میشه " و
صد البته بارها شاهد چنین روی دادی بودم .... پس فعلا خدا حافظ تا 4 بهمن آخر امتحان ها.....؟
گه گاه از این فرمانده کوچک یاد کنید

۱۳۸۵/۰۸/۲۶

دلتنگی



دلتنگی ، که نوعی غم است که ببیشتر هنگام یادآوری خاطره ی
عزیزی از دست رفته به سراغ آدم می آید ، چیز موذی و آب زیرکاهی
است ، چون ممکن است مدتی خبری ازش نباشد ولی درست وقتی که
انتظارش رو ندارید دوباره سرو کله اش پیدا می شود . من هر وقت
فرصت کنم برای قدم زدن کنار دریا میرم ، و همیشه هم صبح زود می رم
چون دریا انقدر آروم هست که من رو هم آروم کنه . طوری که انگار
نه انگاراصلا.......بوده و من........ داشته ام .ولی بعد ، وقتی سردم
می شود و سریع خودم رو به قهوه خانه ای در آن نزدیکی میرسانم که
صاحبش مثل همیشه چشم به راه من است و فقط کافیست دستم را دراز کنم
و شکردان را بردارم تا همه دلتنگی ها یکباره به من هجوم بیاورند و
ناگهان بفهمم که دارم.................................؟

۱۳۸۵/۰۸/۱۴

تا حالا شده


تا حالا شده که یه جا گیر کنی ؟ حالا هرجا مهم نیست که کجا باشه
ولی یه جایی که به قول معروف میگن ، مثله خر تو گل گیر کنی
البته بلانسبت شما
برایه من که پیش اومده اونهم زیاد (مثله شب بیداری هایه پایان ترم
که هر ترم تکرار میشه )....ولی دقت کنی می بینی که همه می خوانم
از اون حالت در بیان . هی سعی میکنن هی تلاش می کنن . اما بعضی
وقتا هر چی دست و پا میزنن بدتر گیر می اوفتن .مثله باتلاق بدتر
میری تو عمق قضیه .راستی تا حالا شده..................................؟

۱۳۸۵/۰۷/۳۰

آقای رئیس جمهور



خاتمي را دوست داشتم، هنوز هم اگر دروغ نگويم دوستش دارم
خاتمي مثل من و ما فکر نمي‌کند. خاتمي خوب عمل نکرد. خاتمي فرصت‌هاي خوبي را از دست داد. خاتمي رئيس‌جمهور خوبي نبود. خاتمي نتوانست آن چه در ذهنش بود پيش ببرد و آن چه در ذهن ما بود حتي بسيار فراتر از آن بود اما:؟
خاتمي را دوست دارم. به‌خاطر صداقتش، به‌خاطر احساساتش، به‌خاطر اين‌که آدم خوبي بود و هست. به‌خاطر شرافتش. . به‌خاطر اين‌که قدرت او را فاسد نکرد. به‌خاطر اين که نگاه تحقيرآميز به مردم نداشت و رو در روي مردم قرار نگرفت. به‌خاطر آن‌که بسيار در حقش جفا شد و هيچ نگفت به‌خاطر اين که مظلوم بود. به‌خاطر اين‌که انسان بود و انسان باقي ماند
بسياري از مردم مي‌گويند خاتمي مردم را گول زد. خاتمي همه را بازي داد. هشت سال بازي داد. بسياري از مردم سرخورده شده‌اند. مردم حق دارند. مردم آزادي مي‌خواهند، رفاه مي‌خواهند، امنيت مي‌خواهند، آرامش مي‌خواهند اما هيچ‌کدام‌شان، هيچ‌کدام‌مان خود را لحظه‌اي جاي خاتمي نگذاشته‌ايم و نمي‌گذاريم
ماه ها گذشته و خاتمي ديگر رئيس‌جمهور ما نيست. ديگر کسي نيست
که به او نق بزنيم، به او فحش دهيم ، همه‌ي تقصيرها را گردنش
بياندازيم دروغ ‌گويش بخوانيم، خائنش بدانيم ... ماه ها گذشته
و ديگر کسي که رئيس‌جمهورما است ، خاتمي نيست

منبع ياري دهنده : با تشکر از

۱۳۸۵/۰۷/۱۲

متولد ماه مهر




من 23سال قبل در چنین روزی دیده به جهان گشودم ، تولدم مبارک ؟

آرزوهایه زیادی داشتم به بعضی هاش رسیدم به بعضی هاش هم نرسیدم

بزرگترین آرزوم تویه7 سالگی این بود که وقتی بزرگ شدم مهندس بشم ( اون موقه نمی دونستم مهندس چی ؟ ) " من به آرزو رسیدم البته اگه باقی واحد هامو پاس کنم

بزرگترین آرزو تویه 9 سالگی این بود که یه توپه چهل تیکه داشته باشم "من به آرزوم رسیدم

در 11 سالگی بزرگترین آرزوم این بود که یک دوچرخه داشته باشم " من به آرزوم رسیدم

در 17 سالگی بزرگترین آرزو این بود که بابام اجازه بده که با دوستام برم شمال "من به آرزو رسیدم

در 18 سالگی بزرگترین آرزوم این بود که کنکور قبول بشم " من به آرزو رسیدم هرچند 2 بار تویه کنکور رد شدم

در 21 سالگی بزرگترین آرزوم این بود که......." خصوصیه نمی گم... اما من به آرزوم نرسیدم

و اما حالا من 23 سالمه و من دیگه هیچ آرزوی ندارم یعنی اینکه هیچ چیزی نیست که من واقعا بخوام دلیلش رو هم نمی دونم ، شاید آرزوهامو گم کردم .........حالا من همونی شدم که بهش می خندیدم.............؟

ولی در کل باید بگم که این شرایط جدید رو دست دارم ، اینجوری راحت ترم

راستی اون عکس بالایی منه در 8 ماهگی ، یخورده توپل بودم نه...؟