۱۳۸۸/۰۴/۱۸

رسم غریبی است این بودن و این ماندن


بوي مرگ از هر سو ، شامه نوازت مي شود . ستاره ها چه بي صدا و عاشقانه ميميرند
برگهاي زرد زير پاهايمان به هبوط ميپيوندند ، در حالي که فرياد خش خش آنها را ميشنويم
اما نميفهميم ... نميدانيم ... نميبينيم
سالهاست که کور شده ايم .... قرنهاست که کر شده ايم .... حتي صداي
تپش قلب خويش را از ياد برده ايم . سالهاست که قلب را انکار کرده ايم و در سر
زندگي ميکنيم.... سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ايم

۱۳۸۸/۰۳/۱۴

انتخاب

سلام
انتخاب خیلی سخت میشه وقتی گزینه های کمی رو به روت بزارن
اما باز خوبه که میدونم که به کی میخوام رای ندم ، شاید این دلیل اصلیم باشه
برایه شرکت در این دوره از انتخابات ،نمیشه که بی تفاوت بود
بین انتخاب موسوی و کروبی مردد موندم
قلبم با موسوی یه و عقلم با کروبی
فکر میکنم بزرگترین مزیت کروبی تیم قویی هست که حمایتش میکنن
و موسوی..................فکر کنم تا حال بیشتر به هیجانش فکر کردم
امیدوارم جوگیر نشم 

۱۳۸۸/۰۱/۲۰

 مدتهاست که چیزی برای گفتن ندارم
امید وارم حرفام رو پیدا کنم
تا اون موقع خدا نگهدار

۱۳۸۷/۰۷/۱۳

من

براي اولين بار با وجود طبيعي خود روبه رو شدم . فهميدم كه
وسواس من براي اينكه هر چيزجاي خودش باشد ، هركار به
موقع خود انجام شود و هركلمه به جاي خود گفته شود محصول
ذهن منظم من نيست بلكه برعكس همه نوعي تظاهر است كه
اختراع كرده ام تا بي نظمي ذاتي ام را پنهان كنم . متوجه شدم
كه نظم من فضيلت نيست ، عكس العملي است در مقابل جهلم
كه سخاوتمند به نظر برسم تا فقرم را بپوشاند ، محتاط به نظر
برسم تامنحرف و سازش كارباشم تا تسليم خشم فروخورده خود
نگردم ، سروقت و دقيق باشم تا دانسته نشود كه چقدر وقت ديگران
برايم بي اهميت است
ديروز بيست وپنج شمع رو فوت كردم ، تولدم بود
مطلب بالا رو ميتونيد يه جور اعتراف روز تولد
فرض كنيد

۱۳۸۷/۰۵/۰۹

هویت



از خودمي پرسم كه آيا نيرويي كه ما را از سر چشمه ي وجودمان جدا كرده
همان هويت ما نيست؟ از خو د مي پرسم آيا هويت شخص يا آنچه معمولاً به
آن شخصيت مي گوييم، تا حدودي براساس يك عملكرد حفاظت كننده ي ناشي
ازترس نيست ؟ همچنين از خود مي پرسم آيا اين سپري كه به عنوان هویت
به كارمي گيريم، به جاي حفاظت ما را محبوس نمي كند؟ نيروهاي حياتي بنيادي
ما را قطع نمي كند؟ ما را از انرژي دروني لازم براي حيات و خلق زندگي
خود محروم نمي كند؟ تناقض عجيب آن است كه اين شخصي هويتش را تعيين
كه كرده ايم و آن را من ناميد ه ايم، خو دش مانع از انجام زندگی مي شو د

مي دانم آنچه مي گويم چيزي آشنا نيست.حتي ممكن است فرضيات من
موجب دلواپسي عده اي بشود. چرا که از خود می پرسند:اگر تنها چیزی که
داريم، يعني هويتمان را نفي كنيم، ديگر چه برايمان مي ماند؟

۱۳۸۶/۱۰/۰۴

قربانی




احتمالا یا شاید ناگزیر ، در زندگی لحظه ای می رسد که دیگر هیچ چیز خوب
نیست ، دیگر هیچ چیز مطلوب نیست . در هر حال ، مهم نیست این بد حالی چطور
به وجود آمده . ناگهان به نظر می رسد سر رشته ی زندگی از اختیار ما خارج شده است
در این هنگام ، وسوسه ی بزرگه ایفای نقش قربانی و متهم کردن دیگران ، والدین ، فرزندان
و حتی حاکمیت پیش می آید . به خود می گوییم قاعدتا" کسی نباید به خودی خود خوشحال
یا بد حال شود. در این وضعیت غم انگیز ، دیگران هم حتما" نقشی دارند
باور دارم با نگاه به درون ، وادار می شویم این تصویر را وارانه کنیم و ببینیم چقدر
قربانی هستیم ، اما قربانی خودمان . می بینیم خودمانیم که دیوارهای زندانمان را ساخته ایم
و بر ما آشکار می شود که تا چه حد به زندگی خود پشت کرده ایم . خلاصه ، با نادانی خود
درباره ی آنچه هستیم ، مواجه می شویم

۱۳۸۶/۰۷/۱۲

متولد ماه مهر



من سعي نکردم که خطر را بسنجم ، با خطر
بازي کردم ، مثل گاوبازها ، و آن را کنترل
کردم ،در شيوه تفکر من ابر نمي تواند خط استوار
افق را مغشوش کن.چون من........شايد روزي من
خودم بشناسم اما ميدونم که هيچکس من رو نشناخته

یک سال زمان زیادی برای تغییر کردنه
حالا برای آرزوهایم مرزی وجود ندارد

امروز 12مهرماه 1386 برابر با 4 اکتبر 2007 روز تولدمه
جالبه معمولا اکثر آدما روز تولدشون دو احساس رو باهم تجربه
میکنن ، احساس خوشحالی بابت سالگرد تولد واحساس ناراحتی
یا شاید یه حس گنگ دیگه بابت بالا رفتن سنشون
من 24 سالم تمام شد و البته اصلا هم ناراحت نیستم هرچند خیلی
از کارهای که میخواستم نشد