۱۳۸۸/۱۰/۱۱

من میترسم



وقتی به اینجا میرسی دیگه نمیتونی پشت سرت رو نگاه کنی

کی گفته که گذشته روشنه و آینده تاریک
برایه من گذشته همیشه تاریک بود
اونقدر تاریک که میترسم حتی بهش فکر کنم
اینکه چی بود چی باید میشد و چه ها شد و نشد اینکه با کیا رابطه داشتم و با کیا نداشتم
این که گندزم به چه رابطه هایی
اینکه چرا اینقدر ضعیفم
?چرا
چراباید به گذشته نگاه کنم
من میترسم
حتی نمیخوام یادم که چه شکلی بود
چه فرقی میکنه ،کی اهمیت میده
اینجا که ایستادم همه چیز سیاه هست و سفید
رنگ هام فقط تویه خواب و رویا من رو پیدا میکنن
اینجا که ایستادم بعضی ها کشته میشون بعضی ها نون رو به نرخ روز میخرن بعضی ها که جرعت بیشتر داشتن اینقدر نخوردن که مردن
من از بودن در اینجا خسته شدم
باید برم
این عذاب خیلی داره واقعی میشه
اصلا کی میفهمه من چی میگم
چرا همه چیز سیاه و سفیده چرا من نباید جرات کنم تویه وبلاگم عقایدم رو بنویسم
اون چه مي بينم غرق در ابهامم کرده. اين جا لکه هاي سياهي بر سفيدي ، و
بر شفافيت شيشه وار اصلي اصل دنيايم با همه آن چه در آن است نقشي بسته اند و
سايه هايي در پس ذهن ثبت کننده ام، باقي مانده اند که انگار همه آن اصل
اصل ساده و شفاف ، سايه اي بيش نبود

۱۳۸۸/۰۹/۲۲

کابوس





وقتي با بدترين کابوس هايه خودمون رو به رو ميشيم

: انتخاب هامون کم ميشه

بجنگيم يا فرار کنيم

ما اميدواريم که قدرت مقابله با ترس هامون رو داشته باشيم
اما گاهي اوقات ما زير حرفهامون ميزنيم و فرار ميکنيم

اگه باز هم کابوس هامون تعقيبمون کردن چي؟

بعدش کجا ميتونيم پنهان بشيم؟




۱۳۸۸/۰۵/۱۰

به یاد خسرو گلسرخی


بیشتر هم نسل های من چیزهایه کمی از خسرو گلسرخی میدونن
اما خیلی از ما فیلم دادگاه گلسرخی رو دیدیم،دیدیم که چطور باشهامت
تویه اون بیدادگاه تمام حکومت رو به چالش کشید،خسرو از مرگ نترسید
وتمام فرق ماجرا همین بود
من اصلا قصد ندارم که از آقایان ابطحی و عطریانفر انتقاد یا دفاع کنم
من نمیدونم که اونها تحت چه شرایطی این حرفها رو زدند
نمیخوام درباره درست یا غلط بودن حرفهاشون هم نظر بدم
فقط میخوام به عنوان یک هموطن به یاد خسرو سکوت کنم

۱۳۸۸/۰۴/۱۸

رسم غریبی است این بودن و این ماندن


بوي مرگ از هر سو ، شامه نوازت مي شود . ستاره ها چه بي صدا و عاشقانه ميميرند
برگهاي زرد زير پاهايمان به هبوط ميپيوندند ، در حالي که فرياد خش خش آنها را ميشنويم
اما نميفهميم ... نميدانيم ... نميبينيم
سالهاست که کور شده ايم .... قرنهاست که کر شده ايم .... حتي صداي
تپش قلب خويش را از ياد برده ايم . سالهاست که قلب را انکار کرده ايم و در سر
زندگي ميکنيم.... سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ايم

۱۳۸۸/۰۳/۱۴

انتخاب

سلام
انتخاب خیلی سخت میشه وقتی گزینه های کمی رو به روت بزارن
اما باز خوبه که میدونم که به کی میخوام رای ندم ، شاید این دلیل اصلیم باشه
برایه شرکت در این دوره از انتخابات ،نمیشه که بی تفاوت بود
بین انتخاب موسوی و کروبی مردد موندم
قلبم با موسوی یه و عقلم با کروبی
فکر میکنم بزرگترین مزیت کروبی تیم قویی هست که حمایتش میکنن
و موسوی..................فکر کنم تا حال بیشتر به هیجانش فکر کردم
امیدوارم جوگیر نشم 

۱۳۸۸/۰۱/۲۰

 مدتهاست که چیزی برای گفتن ندارم
امید وارم حرفام رو پیدا کنم
تا اون موقع خدا نگهدار

۱۳۸۷/۰۷/۱۳

من

براي اولين بار با وجود طبيعي خود روبه رو شدم . فهميدم كه
وسواس من براي اينكه هر چيزجاي خودش باشد ، هركار به
موقع خود انجام شود و هركلمه به جاي خود گفته شود محصول
ذهن منظم من نيست بلكه برعكس همه نوعي تظاهر است كه
اختراع كرده ام تا بي نظمي ذاتي ام را پنهان كنم . متوجه شدم
كه نظم من فضيلت نيست ، عكس العملي است در مقابل جهلم
كه سخاوتمند به نظر برسم تا فقرم را بپوشاند ، محتاط به نظر
برسم تامنحرف و سازش كارباشم تا تسليم خشم فروخورده خود
نگردم ، سروقت و دقيق باشم تا دانسته نشود كه چقدر وقت ديگران
برايم بي اهميت است
ديروز بيست وپنج شمع رو فوت كردم ، تولدم بود
مطلب بالا رو ميتونيد يه جور اعتراف روز تولد
فرض كنيد