۱۳۸۶/۰۶/۲۸

خاطره


هرنمایشی روزی تمام می شود . همه ی کسانی که در
آن نقش داشته اند یکی بعد از دیگری می روند . صحنه
خالی می شود . تماشاگران می روند و در سالن نمایش
کسی نمی ماند . نه بازیگری ، نه تماشاگری و نه قصه ای
یک روز هم سالن نمایش را می کوبند و از بین می برند
از تمام نمایش ها و قصه ها ، زمین بایری می ماند که
حافظه ای ندارد . سرنوشت زمین بایر....؟ خدا می داند
خاک بی حاصل خاطره ای ندارد . وبدون خاطره ، جهان
وجود نخواهد داشت

۱۳۸۶/۰۵/۱۴

برج زهره مار



وقتی کسی شما را نامید ومایوس می کند ، کار سختی است
که تصمیم بگیرید رابطه تان را با او حفظ کنید یا نه ، حتی
اگر آن شخص کارهای خوب وشرفتمندانه ای برای شما
انجام داده باشد . بعضی ها معتقدند که آدم باید همه را ببخشد
حتی کسانی که شما را تا سرحد مرگ نا امید و سرخورده
کرده اند . بعضی ها هم معتقدند که آدم نباید هیچکس را ببخشد
و اگر کسی هزار بار هم معذرت خواهی کرد ، باید مثل برج
زهر مار توی قیافه باشی و محلش نگذاری . البته از بین این
دو فلسفه ، بی شک دومی کیفش بیشتر است ، اما گاهی اوقات
توی قیافه ماندن و محل نگذاشتن هم کم کم کسل کننده و بی مزه
می شود ، چون بفهمی نفهمی سخت است که آدم مدت طولانی
مثل برج زهره مار باقی بماند



آدم می تونه بعد از بدترین فروپاشی ها هم مدت طولانی زنده
بمونه . به شرطی که اولا از تغیر نترسه ، دوما عطش کنجکاویش
سیری نا پذیر باشه ، سوما عاشق کارهای بزرگ باشه ، وچهارما
از چیزهای کوچیک خوشحال بشه
یه خبر..............شما خواهی مرد.....پس از زندگی لذت ببرید

۱۳۸۶/۰۲/۰۱

چوپان دروغگو



شاید وقتی که خیلی کوچک بودید کسی برایتان داستان بی بو و خاصیت
چوپان دروغگو را گفته باشد . چوپان دروغگو داستان پسر خیلی تنبلی بود
که الکی داد میزد : ((گرگ)) و روستاییان ساده لوح می دویدن تا نجاتش
بدهند اما میفهمیدند که تمام آن دادوبیداد ها فقط یک شوخی بوده است
اما یک بار که واقعا گرگی به پسرک حمله کرد وپسر فریاد زد : گرگگگگ
روستاییان به او توجه نکردند و گرگ پسر را خورد و خوشبختانه داستان
تمام شد . البته نتیجه اخلاقی داستان ، قاعدتا باید این باشد که آدم نباید جای
که گرگ ها همین طور آزادانه برای خودشان ول می گردند ، زندگی کند ، اما
هر کسی که این داستان را بریتان تعریف کرده است ، حتما این را هم گفته که
نتیجه ی اخلاقی اش این است که آدم نباید دروغ بگوید .این نتیجه اخلاقی
بی معنی و احمقانه است . چون هم من و هم شما میدانم که گاهی وقت ها
نه تنها دروغ گفتن خوب است ، بلکه لازم است


خودتون زحمت پیداکردن ارتباط عکس بالا با مطلب رو بکشید

۱۳۸۵/۱۲/۰۹

زمان


وقتی با کسی آشنا می شویم و به او دل می بندیم ، احساس می کنیم
زمین و زمان بر وقف مراد است . همه چیز در غروب امروز اتفاق می افتد
اگر حاصل این رویداد گریبان گیر ما شود ، دیگر رابطه ای وجود نخواهد
داشت . دیگر هیچ خاطره ای باقی نخواهد ماند ؛ نه پرواز پرندگان دریایی
نه آوای موسیقی از دور دست ونه طعم لبان او ....... چگونه ممکن است
آن همه زیبایی و لطف ناگهان محو شود ؟ عمر به تندی می گذرد . شتاب
زمان به اندازه ای است که در چند لحظه ، می تواند مردم را از بهشت
به دوزخ بفرستد

من آدم بد قولی نیستم اما خوب وقتی حرفی برایه گفتن نداشتم دلیلی برایه
آپ کردن نبود........... اصلا ترم خوبی نبود .........................؟؟؟

۱۳۸۵/۱۰/۰۸

پایان ترم



یکی از بزرگترین کابوس هایه من تویه زندگی همین امنتحانهایه پایان ترمه
وضعیت دردناکی خواهد بود اگه قبل از شروع امتحانات پیش بینی کنی که مشروط
میشی... البته یک قانون نانوشته وجود داره و اون هم اینه که " واحد خودش پاس میشه " و
صد البته بارها شاهد چنین روی دادی بودم .... پس فعلا خدا حافظ تا 4 بهمن آخر امتحان ها.....؟
گه گاه از این فرمانده کوچک یاد کنید

۱۳۸۵/۰۸/۲۶

دلتنگی



دلتنگی ، که نوعی غم است که ببیشتر هنگام یادآوری خاطره ی
عزیزی از دست رفته به سراغ آدم می آید ، چیز موذی و آب زیرکاهی
است ، چون ممکن است مدتی خبری ازش نباشد ولی درست وقتی که
انتظارش رو ندارید دوباره سرو کله اش پیدا می شود . من هر وقت
فرصت کنم برای قدم زدن کنار دریا میرم ، و همیشه هم صبح زود می رم
چون دریا انقدر آروم هست که من رو هم آروم کنه . طوری که انگار
نه انگاراصلا.......بوده و من........ داشته ام .ولی بعد ، وقتی سردم
می شود و سریع خودم رو به قهوه خانه ای در آن نزدیکی میرسانم که
صاحبش مثل همیشه چشم به راه من است و فقط کافیست دستم را دراز کنم
و شکردان را بردارم تا همه دلتنگی ها یکباره به من هجوم بیاورند و
ناگهان بفهمم که دارم.................................؟

۱۳۸۵/۰۸/۱۴

تا حالا شده


تا حالا شده که یه جا گیر کنی ؟ حالا هرجا مهم نیست که کجا باشه
ولی یه جایی که به قول معروف میگن ، مثله خر تو گل گیر کنی
البته بلانسبت شما
برایه من که پیش اومده اونهم زیاد (مثله شب بیداری هایه پایان ترم
که هر ترم تکرار میشه )....ولی دقت کنی می بینی که همه می خوانم
از اون حالت در بیان . هی سعی میکنن هی تلاش می کنن . اما بعضی
وقتا هر چی دست و پا میزنن بدتر گیر می اوفتن .مثله باتلاق بدتر
میری تو عمق قضیه .راستی تا حالا شده..................................؟