۱۳۹۰/۱۲/۲۵

....و تو انگار کن که من سالها دويده ام براي نرسيدن براي تمام شدن

۱۳۸۹/۱۲/۱۷

پایان


...بعضي ميگويند که دنيا با آتش تمام مي شود
.و بعضي مي گويند با يخ
،با توجه به ميل خودم
.با عقيده کساني موافقم که آتش را ترجيح مي دهند

...ولي اگر قرار باشد با عجله تصميم بگيرم
فکر مي کنم آنقدر تنفر وجودم را فرا گيرد

...که بگويم يخ

۱۳۸۹/۰۸/۱۱

سرآغاز


.بعضي ها ميگن حوا نبايد سيب رو مي چيد 
.بعضي ها هم ميگن پاندورا نبايد در جعبه رو باز ميکرد
بعضي ها هم ميگن که اصلا هردو تا جواب بالا اشتباست
کل اين قضيه از ميموني شروع شد که اشتياق زيادي به 
.باهوشتر شدن داشت
 يه عده ديگه هم ميگن ما از اول هم بايد اينجا مي بوديم بايد اونقدر زندگي کنيم تا به نيروانا برسيم  
.و به «نيروانا» که برسي ديگر جايت روي زمين نيست 
.شايد هم اصلا قرار نيست بجايي برسيم شايد اينجا همون بهشت گمشده است ، مزخرفه


.من نميدانم

۱۳۸۹/۰۷/۱۲

متولد ماه مهر

انيطور که داره پيش ميره به عمر اضافه نياز دارم



يه دوستي داشتم که ميگفتم اگه تو همين سن بميرم واسه هميشه جوون ميمونم

من هم براش آرزوي مرگ کردم ، تا حالا که هنوز آرزوي جفتمون براورده نشده



يه تولد ديگه و باز هم تولد ، به روايت شناسنامه بايد 27 ساله شده باشم

و به روايت کودک درون در واقع 6ساله هم نيستم



سالگردتولد يه جورايي مثله شمارش معکوس مرگه

چه دوست داشته باشي چه نه

و من نميدونم که چکار بايد کرد

به قول جي . کي . رولينگ ; آخرين دشمني که بايد نابود شود مرگ است

کم کم داره تکراري ميشه



۱۳۸۹/۰۳/۰۸

طراحي


اگه حواسم به كتاب‌ها نباشه چي؟
يه داستان مشهور در مورد
يه مهندس است كه يه كتابخانه طراحي ميكنه
طراحي خيلي خوبي داشت
ولي هر سال، كل ساختمان
چند سانتي نشست ميكرد
تا اينكه ساختمان كلا خراب شد
اون فراموش كرده بود
كه وزن كتاب‌ها رو هم حساب بكنه
حالا اين کتابخانه
شرحِ حالِ خود منه

اگه حواسم به كتاب‌ها نباشه چي؟

۱۳۸۹/۰۱/۱۸

خاطرات


راه هاي زيادي وجود داره که بتونيم
موجوديت شکننده مون رو تعريف کنيم
و راه هاي زيادي که بهش معني بديم
ولي اين خاطرات هستن که اهداف رو تشکيل ميدن
و بهش مفهوم ميدن
يه دسته بندي خصوصي از تصاوير ، ترس ها ،عشق ها و پشيموني ها
ما به تنهايي اهميت هر کدوم رو ميفهميم
و از هر خاطره اي در آن واحد ، تاريخ هاي نادر خودمون رو ميسازيم
اميدواريم اون چيزاي که انتخاب ميکنيم يادمون بمونن
بهمون خيانت نکنن يا گيرمون نندازن
به خاطرزندگيه که سرنوشتمون
اينه که تاريکي رو با روشنايي همراه کنيم
خوب رو با بد
اين چيزيه که ما رو جدا ميکنه ، ما رو انسان خطاب ميکنه

و در پايان
براي چيزي که بايد بجنگيم که ميخوايم نگهش داريم

۱۳۸۸/۱۲/۰۸

خواب


                       
 بعضي وقتا خواب پرواز کردن رو مي بينم
                                  طوري شروع ميشه که انگار
.دارم خيلي خيلي سريع مي دوم
.مثل يه انسان مافوق طبيعي
.و بعد زمين خيلي سخت و شيبدار ميشه
و بعد اونقدر سريع مي دوم
.که حتي پاهام با زمين تماس پيدا نمي کنه
،بعد شناور ميشم
.من آزادم
...بعد مي فهمم که
کاملاً تنهام...

.و بعد بيدار ميشم...


 شش سالی هست که  اینجا مینویسم
چه زود گذشت