۱۳۸۹/۰۱/۱۸

خاطرات


راه هاي زيادي وجود داره که بتونيم
موجوديت شکننده مون رو تعريف کنيم
و راه هاي زيادي که بهش معني بديم
ولي اين خاطرات هستن که اهداف رو تشکيل ميدن
و بهش مفهوم ميدن
يه دسته بندي خصوصي از تصاوير ، ترس ها ،عشق ها و پشيموني ها
ما به تنهايي اهميت هر کدوم رو ميفهميم
و از هر خاطره اي در آن واحد ، تاريخ هاي نادر خودمون رو ميسازيم
اميدواريم اون چيزاي که انتخاب ميکنيم يادمون بمونن
بهمون خيانت نکنن يا گيرمون نندازن
به خاطرزندگيه که سرنوشتمون
اينه که تاريکي رو با روشنايي همراه کنيم
خوب رو با بد
اين چيزيه که ما رو جدا ميکنه ، ما رو انسان خطاب ميکنه

و در پايان
براي چيزي که بايد بجنگيم که ميخوايم نگهش داريم

۱۳۸۸/۱۲/۰۸

خواب


                       
 بعضي وقتا خواب پرواز کردن رو مي بينم
                                  طوري شروع ميشه که انگار
.دارم خيلي خيلي سريع مي دوم
.مثل يه انسان مافوق طبيعي
.و بعد زمين خيلي سخت و شيبدار ميشه
و بعد اونقدر سريع مي دوم
.که حتي پاهام با زمين تماس پيدا نمي کنه
،بعد شناور ميشم
.من آزادم
...بعد مي فهمم که
کاملاً تنهام...

.و بعد بيدار ميشم...


 شش سالی هست که  اینجا مینویسم
چه زود گذشت

۱۳۸۸/۱۰/۱۱

من میترسم



وقتی به اینجا میرسی دیگه نمیتونی پشت سرت رو نگاه کنی

کی گفته که گذشته روشنه و آینده تاریک
برایه من گذشته همیشه تاریک بود
اونقدر تاریک که میترسم حتی بهش فکر کنم
اینکه چی بود چی باید میشد و چه ها شد و نشد اینکه با کیا رابطه داشتم و با کیا نداشتم
این که گندزم به چه رابطه هایی
اینکه چرا اینقدر ضعیفم
?چرا
چراباید به گذشته نگاه کنم
من میترسم
حتی نمیخوام یادم که چه شکلی بود
چه فرقی میکنه ،کی اهمیت میده
اینجا که ایستادم همه چیز سیاه هست و سفید
رنگ هام فقط تویه خواب و رویا من رو پیدا میکنن
اینجا که ایستادم بعضی ها کشته میشون بعضی ها نون رو به نرخ روز میخرن بعضی ها که جرعت بیشتر داشتن اینقدر نخوردن که مردن
من از بودن در اینجا خسته شدم
باید برم
این عذاب خیلی داره واقعی میشه
اصلا کی میفهمه من چی میگم
چرا همه چیز سیاه و سفیده چرا من نباید جرات کنم تویه وبلاگم عقایدم رو بنویسم
اون چه مي بينم غرق در ابهامم کرده. اين جا لکه هاي سياهي بر سفيدي ، و
بر شفافيت شيشه وار اصلي اصل دنيايم با همه آن چه در آن است نقشي بسته اند و
سايه هايي در پس ذهن ثبت کننده ام، باقي مانده اند که انگار همه آن اصل
اصل ساده و شفاف ، سايه اي بيش نبود

۱۳۸۸/۰۹/۲۲

کابوس





وقتي با بدترين کابوس هايه خودمون رو به رو ميشيم

: انتخاب هامون کم ميشه

بجنگيم يا فرار کنيم

ما اميدواريم که قدرت مقابله با ترس هامون رو داشته باشيم
اما گاهي اوقات ما زير حرفهامون ميزنيم و فرار ميکنيم

اگه باز هم کابوس هامون تعقيبمون کردن چي؟

بعدش کجا ميتونيم پنهان بشيم؟




۱۳۸۸/۰۵/۱۰

به یاد خسرو گلسرخی


بیشتر هم نسل های من چیزهایه کمی از خسرو گلسرخی میدونن
اما خیلی از ما فیلم دادگاه گلسرخی رو دیدیم،دیدیم که چطور باشهامت
تویه اون بیدادگاه تمام حکومت رو به چالش کشید،خسرو از مرگ نترسید
وتمام فرق ماجرا همین بود
من اصلا قصد ندارم که از آقایان ابطحی و عطریانفر انتقاد یا دفاع کنم
من نمیدونم که اونها تحت چه شرایطی این حرفها رو زدند
نمیخوام درباره درست یا غلط بودن حرفهاشون هم نظر بدم
فقط میخوام به عنوان یک هموطن به یاد خسرو سکوت کنم

۱۳۸۸/۰۴/۱۸

رسم غریبی است این بودن و این ماندن


بوي مرگ از هر سو ، شامه نوازت مي شود . ستاره ها چه بي صدا و عاشقانه ميميرند
برگهاي زرد زير پاهايمان به هبوط ميپيوندند ، در حالي که فرياد خش خش آنها را ميشنويم
اما نميفهميم ... نميدانيم ... نميبينيم
سالهاست که کور شده ايم .... قرنهاست که کر شده ايم .... حتي صداي
تپش قلب خويش را از ياد برده ايم . سالهاست که قلب را انکار کرده ايم و در سر
زندگي ميکنيم.... سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ايم

۱۳۸۸/۰۳/۱۴

انتخاب

سلام
انتخاب خیلی سخت میشه وقتی گزینه های کمی رو به روت بزارن
اما باز خوبه که میدونم که به کی میخوام رای ندم ، شاید این دلیل اصلیم باشه
برایه شرکت در این دوره از انتخابات ،نمیشه که بی تفاوت بود
بین انتخاب موسوی و کروبی مردد موندم
قلبم با موسوی یه و عقلم با کروبی
فکر میکنم بزرگترین مزیت کروبی تیم قویی هست که حمایتش میکنن
و موسوی..................فکر کنم تا حال بیشتر به هیجانش فکر کردم
امیدوارم جوگیر نشم