۱۳۸۵/۰۳/۲۳

آدم اینجا تنهاست



به سراغ من اگر مي آييد
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا پر قاصدهايي است
كه خبر مي آرند از گل واشده دورترين بوته خاك
روي شنها هم نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي است كه صبح
به سرتپه معراج شقايق رفتند
پشت هيچستان چتر خواهش باز است
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود
زنگ باران به صدا مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي سايه ناروني تا ابديت جاري است
به سراغ من اگرمي آييد
نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من

۱۳۸۵/۰۲/۰۹

تا همه چیز بسوزد

در گوشه ای نشسته و آرام برای خود آواز می خواند تا به خواب برود

در حالی که غرق در پیمان هایست که هیچکس به آنها عمل نمی کند

دیگر گریه هم نمی کند حتی دیگر اشکی برای زدودن ندارد

تنها چیزی که برایش مانده است خاطراتی با برگهای تهی است

احساس سرگردانی می کند با این حال او خواهد خواند

تا آن هنگام که همه چیز بسوزد و همه در حالیکه فریاد میکشند دروغ ها یشان را می سوزانند

رویاهایه من نیز آتش میگیرند همه این نفرت و دردی که در وجودم است همه را به حکم خشم درونم آتش خواهم زد تا همه چیز بسوزد

بی مهابا در صحنه این زندگی قدم میزنم می دانستم که هیچکس اهمیتی نمی دهد

همه آنچنان سرگرم خود هستند که هیچکس او را نمی بیند و با این حال او هنوز می خواند

تا همه چیز بسوزد ، همه چیز بسوزد و من شاهد محو شدن آن باشم

همه فریاد می کشند و دروغها همه میسوزند رویاهای من آتش می گیرند

همه این نفرت و دردی که در وجودم است همه را به حکم خشم درونم آتش خواهم زد.....تا همه چیز بسوزد


Everything Burns (Ben Moody & Anastacia)

۱۳۸۵/۰۱/۲۹

هنرمند


خدا می داند که ما هنرمندان زندگی هستیم . روزی
چکشی به ما می دهد تا مجسمه بسازیم ، روز دیگر
قلم مو و رنگ می دهد تا نقشی بکشیم ، یا کاغذ و
قلم می دهد تا بنویسیم . اما هرگز نمی توان چکش
را بر بوم نقاشی به کار برد یا مداد را بر تندیس
پس ، هرچند دشوار ، اما باید برکات کوچک
امروز را بپذیریم ، که نفرین به نظرم می آید چرا
که رنج کشیده ایم وروز زیباست ، خورشید
می درخشد ، کودکان در خیابان آواز می خوانند
تنها بدین گونه می توانیم از دردمان رها شویم
وزندگی امان راباز بسازیم

paulo coelho : o zahir

۱۳۸۵/۰۱/۲۳

برنامه


مردم اسیر سرگذشت شخصی شانند . همه اعتقاد
دارند هدف این زندگی ، پیروی از یک برنامه
است . کسی از خودش نمی پرسد که آیا این برنامهء
خود اوست یا شخص دیگری آن را برایش ریخته
تجربه کسب می کنند ، خاطره می اندوزنند ، مال
جمع می کنند و نظرات دیگران را بر دوش می کشند
که سنگین تر از حد توان آنهاست . بنابراین ، رویاهای
خودشان را از یاد می برند
خیلی ها به من می گویند شما خوش اقبالید ، میدانید از
زندگی چه می خواهید : اما من نمی دانم
چه می خواهم بکنم

paulo coelho: ozahir

۱۳۸۴/۱۱/۱۴

نمي توانيم بخنديم

مردمان بسياري از خوشبختي مي ترسند . براي آنان
خشنودي از زندگي به معني تغيير برخي از عادت ها ، و
از دست دادن حس هويتشان است

اغلب نسبته به نيکي هايي که به ما رخ مي دهد ، خشمگين
مي شويم . نمي پذيريمشان ،چون اگر چنين کنيم، مي پنداريم
مرهون خدا شده ايم

مي انديشيم : "بهتر است از جام نيکبختي ننوشيم ، چون
وقتي خالي شد ، بسيار رنج خواهيم برد

از هراس کوچک شدن ، نمي توانيم رشد کنيم . از ترس
گريستن ، نمي توانيم بخنديم

۱۳۸۴/۱۰/۰۴

دو خدا وجود دارد


  1. دو خدا وجود دارد . خدای که استادان دانشگاه درباره او
    به ما می آموزند ، و خدای که خود به ما می آموزد
    خدایی که مردم همیشه در باره اش صحبت می کنند ، و
    خدایی که خود با ما سخن می گوید . خدایی که هراسیدن
    از او را آموخته ایم ، و خدایی که از عطوفت با ما سخن
    می گوید
    دو خدا وجود دارد . خدایی که در بلنداست ، و خدایی که
    در زندگی روزمرهء ما حضور دارد . خدایی که از ما
    می طلبد ، و خدایی که قرض های ما را می بخشد . خدایی
    که ما را با آتش دوزخ تهدید می کند ، و خدایی که بهترین
    راه را نشان ما میدهد
    دو خدا وجود دارد . خدایی که ما را زیر بار گناهان مان
    خرد می کند ، وخدایی که با عشق خویش ما را آزاد می کند

    paulo coelho:maktub

۱۳۸۴/۰۷/۲۲

سفر


وقتی سفرمی کنی ، کاملا عملی ، باززایش را تجربه
می کنی . با شرایط کاملا تازه ای روبه رو می شوی
روز آهسته تر می گذرد ،و در بیشتر موارد ، حتی زبان
زبان مردم آن محل را نمی فهمی . درست مثل کودکی
که تازه متولد شده . به این ترتیب ، به چیزی که در
اطرافت می گذرد ، اهمیت بیشتری می دهی ، چون بقای
تو به آن بستگی دارد . بیشتر در دسترس دیگران قرار
می گیری ، چون ممکن است بتوانند در شرایط دشوار
یاری ات کنند . هر لطف کوچکی را با شوق زیاد
می پذ یری ، انگار دوراه ای است که تمام زندگی به
یادت می ماند . در این موقع ، از آنجا که همه چیز تازه
است ،فقط زیبایی آنها را می بینی و از زنده بودنت احساس
شادی می کنی . برای همین ، سفر ، همیشه یکی از
عینی ترین شیوه های دستیابی به روشنیدگی است . تطبیق
دادن خود با شرایط جدید و در ازای آن ، دریافت هزاران
برکت ، برکاتی که زندگی سخاوتمندانه ارزانی می کند به
آنان که می جو یندشان

paulo ceolho : o diario de um maga