۱۳۸۵/۰۱/۲۹

هنرمند


خدا می داند که ما هنرمندان زندگی هستیم . روزی
چکشی به ما می دهد تا مجسمه بسازیم ، روز دیگر
قلم مو و رنگ می دهد تا نقشی بکشیم ، یا کاغذ و
قلم می دهد تا بنویسیم . اما هرگز نمی توان چکش
را بر بوم نقاشی به کار برد یا مداد را بر تندیس
پس ، هرچند دشوار ، اما باید برکات کوچک
امروز را بپذیریم ، که نفرین به نظرم می آید چرا
که رنج کشیده ایم وروز زیباست ، خورشید
می درخشد ، کودکان در خیابان آواز می خوانند
تنها بدین گونه می توانیم از دردمان رها شویم
وزندگی امان راباز بسازیم

paulo coelho : o zahir

۱۳۸۵/۰۱/۲۳

برنامه


مردم اسیر سرگذشت شخصی شانند . همه اعتقاد
دارند هدف این زندگی ، پیروی از یک برنامه
است . کسی از خودش نمی پرسد که آیا این برنامهء
خود اوست یا شخص دیگری آن را برایش ریخته
تجربه کسب می کنند ، خاطره می اندوزنند ، مال
جمع می کنند و نظرات دیگران را بر دوش می کشند
که سنگین تر از حد توان آنهاست . بنابراین ، رویاهای
خودشان را از یاد می برند
خیلی ها به من می گویند شما خوش اقبالید ، میدانید از
زندگی چه می خواهید : اما من نمی دانم
چه می خواهم بکنم

paulo coelho: ozahir

۱۳۸۴/۱۱/۱۴

نمي توانيم بخنديم

مردمان بسياري از خوشبختي مي ترسند . براي آنان
خشنودي از زندگي به معني تغيير برخي از عادت ها ، و
از دست دادن حس هويتشان است

اغلب نسبته به نيکي هايي که به ما رخ مي دهد ، خشمگين
مي شويم . نمي پذيريمشان ،چون اگر چنين کنيم، مي پنداريم
مرهون خدا شده ايم

مي انديشيم : "بهتر است از جام نيکبختي ننوشيم ، چون
وقتي خالي شد ، بسيار رنج خواهيم برد

از هراس کوچک شدن ، نمي توانيم رشد کنيم . از ترس
گريستن ، نمي توانيم بخنديم

۱۳۸۴/۱۰/۰۴

دو خدا وجود دارد


  1. دو خدا وجود دارد . خدای که استادان دانشگاه درباره او
    به ما می آموزند ، و خدای که خود به ما می آموزد
    خدایی که مردم همیشه در باره اش صحبت می کنند ، و
    خدایی که خود با ما سخن می گوید . خدایی که هراسیدن
    از او را آموخته ایم ، و خدایی که از عطوفت با ما سخن
    می گوید
    دو خدا وجود دارد . خدایی که در بلنداست ، و خدایی که
    در زندگی روزمرهء ما حضور دارد . خدایی که از ما
    می طلبد ، و خدایی که قرض های ما را می بخشد . خدایی
    که ما را با آتش دوزخ تهدید می کند ، و خدایی که بهترین
    راه را نشان ما میدهد
    دو خدا وجود دارد . خدایی که ما را زیر بار گناهان مان
    خرد می کند ، وخدایی که با عشق خویش ما را آزاد می کند

    paulo coelho:maktub

۱۳۸۴/۰۷/۲۲

سفر


وقتی سفرمی کنی ، کاملا عملی ، باززایش را تجربه
می کنی . با شرایط کاملا تازه ای روبه رو می شوی
روز آهسته تر می گذرد ،و در بیشتر موارد ، حتی زبان
زبان مردم آن محل را نمی فهمی . درست مثل کودکی
که تازه متولد شده . به این ترتیب ، به چیزی که در
اطرافت می گذرد ، اهمیت بیشتری می دهی ، چون بقای
تو به آن بستگی دارد . بیشتر در دسترس دیگران قرار
می گیری ، چون ممکن است بتوانند در شرایط دشوار
یاری ات کنند . هر لطف کوچکی را با شوق زیاد
می پذ یری ، انگار دوراه ای است که تمام زندگی به
یادت می ماند . در این موقع ، از آنجا که همه چیز تازه
است ،فقط زیبایی آنها را می بینی و از زنده بودنت احساس
شادی می کنی . برای همین ، سفر ، همیشه یکی از
عینی ترین شیوه های دستیابی به روشنیدگی است . تطبیق
دادن خود با شرایط جدید و در ازای آن ، دریافت هزاران
برکت ، برکاتی که زندگی سخاوتمندانه ارزانی می کند به
آنان که می جو یندشان

paulo ceolho : o diario de um maga

۱۳۸۴/۰۷/۱۱

متولد ماه مهر

من 22 سال قبل در چنین روزی دیدی به جهان گشودم

۱۳۸۴/۰۶/۲۱

مرگ


انسان تنها موجود طبیعت است که از مرگ خود آگاه است
به این دلیل و فقط به همین دلیل ، احترام عمیقی برای نوع
بشر قایلم ، و مطمئنم که آینده اش بسیار بهتر از اکنونش خواهد
بود . مردم با اینکه میدانند که روزهاشان معدود است و همه
چیز درست زمانی که هیچ انتظارش را ندارند ، به پایان میرسد
زندگی خود را به نبردی تبدیل می کنند که سزاوار موجودی با
زندگی سرمدی است . به باور من ، ترک کارهای مهم ، فرزندان
تلاش برای نجات نام از فراموشی ، و هر آنچه که آدمها بیهودگی
می دانند ، والاترین تجلی شرافت انسان است با این وجود ، انسانها
موجوداتی شکننده هستند ،همواره می کوشند
قطعیت مرگ را از خود پنهان کنند .نمی بینند خود مرگ است که
آنان رابه انجام بهترین اعمال زندگی شان بر می انگیزد . از گام
نهادن به درون تاریکی ، ازرفتن به درون هراس شگرف ناشناخته ها
می ترسند ، و یگانه راه غلبه بر ترس را ، از یاد بردن این حقیقت
می دانند که روزگارمحدود است . نمی بینند که با آگاهی از مرگ
می توانند بسیار شجاع تر باشند و در فتوحات روزانه اشان بسیار
پیش تر بروند چون چیزی برای از دست دادن ندارند . . . چون
مرگ اجتناب نا پذیر است
paulo ceolho: o diario de um maga