۱۳۸۴/۰۷/۲۲

سفر


وقتی سفرمی کنی ، کاملا عملی ، باززایش را تجربه
می کنی . با شرایط کاملا تازه ای روبه رو می شوی
روز آهسته تر می گذرد ،و در بیشتر موارد ، حتی زبان
زبان مردم آن محل را نمی فهمی . درست مثل کودکی
که تازه متولد شده . به این ترتیب ، به چیزی که در
اطرافت می گذرد ، اهمیت بیشتری می دهی ، چون بقای
تو به آن بستگی دارد . بیشتر در دسترس دیگران قرار
می گیری ، چون ممکن است بتوانند در شرایط دشوار
یاری ات کنند . هر لطف کوچکی را با شوق زیاد
می پذ یری ، انگار دوراه ای است که تمام زندگی به
یادت می ماند . در این موقع ، از آنجا که همه چیز تازه
است ،فقط زیبایی آنها را می بینی و از زنده بودنت احساس
شادی می کنی . برای همین ، سفر ، همیشه یکی از
عینی ترین شیوه های دستیابی به روشنیدگی است . تطبیق
دادن خود با شرایط جدید و در ازای آن ، دریافت هزاران
برکت ، برکاتی که زندگی سخاوتمندانه ارزانی می کند به
آنان که می جو یندشان

paulo ceolho : o diario de um maga

۱۳۸۴/۰۷/۱۱

متولد ماه مهر

من 22 سال قبل در چنین روزی دیدی به جهان گشودم

۱۳۸۴/۰۶/۲۱

مرگ


انسان تنها موجود طبیعت است که از مرگ خود آگاه است
به این دلیل و فقط به همین دلیل ، احترام عمیقی برای نوع
بشر قایلم ، و مطمئنم که آینده اش بسیار بهتر از اکنونش خواهد
بود . مردم با اینکه میدانند که روزهاشان معدود است و همه
چیز درست زمانی که هیچ انتظارش را ندارند ، به پایان میرسد
زندگی خود را به نبردی تبدیل می کنند که سزاوار موجودی با
زندگی سرمدی است . به باور من ، ترک کارهای مهم ، فرزندان
تلاش برای نجات نام از فراموشی ، و هر آنچه که آدمها بیهودگی
می دانند ، والاترین تجلی شرافت انسان است با این وجود ، انسانها
موجوداتی شکننده هستند ،همواره می کوشند
قطعیت مرگ را از خود پنهان کنند .نمی بینند خود مرگ است که
آنان رابه انجام بهترین اعمال زندگی شان بر می انگیزد . از گام
نهادن به درون تاریکی ، ازرفتن به درون هراس شگرف ناشناخته ها
می ترسند ، و یگانه راه غلبه بر ترس را ، از یاد بردن این حقیقت
می دانند که روزگارمحدود است . نمی بینند که با آگاهی از مرگ
می توانند بسیار شجاع تر باشند و در فتوحات روزانه اشان بسیار
پیش تر بروند چون چیزی برای از دست دادن ندارند . . . چون
مرگ اجتناب نا پذیر است
paulo ceolho: o diario de um maga

۱۳۸۴/۰۵/۱۸

جشن بزرگ


اگر در حرکت باشم ، فقط راه می روم . اگر ناچار شوم بجنگم ، آن
روز نیز مانند هر روز دیگری ، برای مردن خوب است . چون نه در
گذشته زندگی می کنم و نه در آینده .تنها اکنون را دارم ، و اکنون است
که برایم جالب است . اگر بتوانی همواره در " اکنون " بمانی ، انسان
شادی خواهی بود . آن وقت می فهمی که در صحرا زندگی هست
که آسمان ستاره دارد ، و جنگجویان می جنگند ، چون این بخشی از
نوع بشر است . زندگی یک جشن است ، جشنی بزرگ ، چون همواره
در همان لحظه ای است که در آن می زی ایم ، وفقط در همان لحظه

paulo coelhe : o alquimista

۱۳۸۴/۰۵/۱۷

یک لحظه


ابراهیم بیگانگان را پذیرفت، و خدا راضی بود
الیاس بیگانگان را نپذیرفت ، و خدا راضی بود
داود به کرده های می بالید ، و خدا راضی بود
باجگیر جلو محراب از کرده های خود شرم داشت
و خدا راضی بود . یحیای تعمید دهنده به صحرا رفت
و خدا راضی بود . پولس به شهرها ی بزرگ امپراتوری
روم رفت ، وخدا راضی بود
از کجا بدانم چه چیزی خدا را خشنود می کند ؟ ؟ ؟
تلاش برای کشف دلیل وجودی ات بی فایده است . اگر
توضیحی می خواهی ، می توانی به خودت بگویی " من
روشی هستم که خدا برای تنبیه خودش یافته است ، تنبیه
خودش به خاطر اینکه در یک لحظه غفلت ، تصمیم گرفت
جهان را خلق کند "

paulo coelho : o demonio e a srta . prym

۱۳۸۴/۰۴/۰۴

روياهاي كودكانه

نبرد نيك نبردي است كه به نام روياهامان انجام ميشود
در جواني ، كه براي نخستين بار روياهامان با تمام نيرو در
درونمان منفجر ميشود ، بسيار شجاعيم ، اما هنوز جنگيدن را
نياموخته ايم . با تلاش بسيار ، جنگيدن را مي آموزيم ، اما در
آن هنگام ديگر شهامت ورود به نبرد را نداريم . پس بر عليه خود
بر مي خيزيم و نبرد را درون خود انجام مي دهيم و خود به
بد ترين دشمن خود تبديل ميشويم . مي گوييم روياهامان
كودكانه اند ، يا دشوارتر از آنند كه تحقق يابند ، يا حاصل آگاهي
ناكافي ما از زندگي اند . روياهامان را مي كشيم ، چون از جنگيدن
در نبرد نيك مي ترسيم

۱۳۸۴/۰۳/۱۲

رويا هاي نوع بشر


آسان است فهميدن اينكه همواره كسي در جهان وجود دارد كه انتظار ديگري را
مي كشد ، چه در وسط صحرا وچه در شهري بزرگ . و هنگامي كه اينان با
يكديگر برخورد مكنند و نگاه ها شان با هم تلاقي ميكند ، سراسر گذشته و
سراسر آينده اهميت خود را از دست مي دهد و تنها همان لحظه وجود خواهد
و اين ايمان باور نكردني به اينكه در زير خورشيد ، همه چيز توسط يك
دست نگاشته شده است ، همان دستي كه عشق را بر مي انگيزد ، همان دستي كه
براي هركس كه كار ميكند ، استراحت ميكند يا در زير خورشيد به جست و جوي
گنج ميرود ، روح همزادي قرار مي دهد . چون بدون آن ، رويا هاي نوع
بشر هيچ معناي نخواهد داشت.

paulo coelho: o alquimista